وقتی پیشی مون پشت پنجره میشینه و بادقت گنجشکای تپل و گرد نشسته روی درخت مو رو تماشا میکنه ، یاد خودم می افتم که ساعتها پشت پنجره گذروندم. یه جوری م درونم انگار یخ کرده و برفی شده چهره ناب احساس م . یادمه یه زمانی خیلی همه چی رو جدی میگرفتم اما هیچی جدی نیس . واقعا نیس . انگار پوچ ه همه چی . و هرچیزی مث آب اپلای انگشتانم میچکه. ازفامیل دورشدم. جالبه . دلم برای هیچکی تنگ نمیشه و هیچ خاطره ای مث دختر وبریت ضمیرمو روشن نمیکنه اون معجزه چی خواهد بود منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اینجا همه چی هست آپشن خودرو | گندم کار کلبه عشق شاتل فایل معرفی گروه درسی تلگرام مهارت اخبار تکنولوژِی و بازی های کامپیوتری علت ارور HRS - تعمیر یخچال دوو ایده های هنری|مجله هنر و خلاقیت